غم درون

غم درون

 

امشب دلم خیلی گرفته . خیلی . اونقدر که انگشتانم بارها هر کلمه را اشتباه تایپ کردند و من مجبور شدم دوباره اون ها رو اصلاح کنم . 

اینقدر دردها زیادند که مغز بیچارم نمیدونه درگیر کدوم یکی از اونا باشه . اصلا برای لحظاتی انگار به کما رفت . غم ها از همه طرف محاصرم کردند . قلبم نمیدونه درد بکنه یا اینکه بر شتاب ضربانش اضافه کنه . نمی دونم . شب اول مهمونی خیلی دلم گرفته . انگار امشب خدا هم حواسش بهم نیست . خوب البته حق داره . من بنده خوبی براش نبودم . امشب اینقدر هستند آدمای خوب . اینقدر که دیگه خدا وقتی برای منم نداره . بغضی نامرد پاشو گذاشته روی گلوم و مدام فشار میده . بهش گفتم تو هم فشار بده . با تمام توانت گلومو فشار بده . امشب ذهنم کار نمی کنه . دردها خیلی زیاد شدند . متغیرهایی که باید هر لحظه بهشون فکر کنم از توان ذهنم خارج هستند . هنوزم انشگتانم ابشتاه تایپ می نکنندد ...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 8 تير 1393برچسب:, ] [ 23:15 ] [ عماد کیان ]
[ ]